حس های بدی که وجودمو فرا گرفتن و دارن از درون نابودم میکنن
حس خفگی ممتد
احساس کردن سنگینی روی قفسه ی سینه ام
حس سنگی که تو گلوم گیر کرده
حس گر گرفتگی
ضعف شدید و شل شدن دست و پام
حس بی میلی به همه چیز تو این دنیا به جز یه همراه
اشکایی که بی اختیار و بی دلیل میریزن
چشمایی که هی پر و خالی میشن از اشک هایی که انتها ندارن
بغضی که نمیدونم واسه چیه ولی تموم نمیشه
و همچنان اشکایی که قصد ندارن تموم بشن
البته این پست مربوط به دیروز بود که نتونستم همون موقع بزارمش
میگویند آدمهای
دوازده شب به بعد
را جدی نگیرید
خودشان نیستند
کودک احمق
درونشان است!
ولی من میگویم
ادم های
دوازده شب به بعد را
جدی بگیریدچون خود واقعیشان هستند،،،
این ادما از صبح
تظاهر خوب
بودن میکنند.
ادمی با لبخند مصنوعی.
ولی همین ادما دوازده شب
به بعد خود واقعیشان میشوند
پس این ادمارو جدی بگیرید
این ها تنها ترین ادم های
روی زمین اند
درباره این سایت