حس های بدی که وجودمو فرا گرفتن و دارن از درون نابودم میکنن
حس خفگی ممتد
احساس کردن سنگینی روی قفسه ی سینه ام
حس سنگی که تو گلوم گیر کرده
حس گر گرفتگی
ضعف شدید و شل شدن دست و پام
حس بی میلی به همه چیز تو این دنیا به جز یه همراه
اشکایی که بی اختیار و بی دلیل میریزن
چشمایی که هی پر و خالی میشن از اشک هایی که انتها ندارن
بغضی که نمیدونم واسه چیه ولی تموم نمیشه
و همچنان اشکایی که قصد ندارن تموم بشن
البته این پست مربوط به دیروز بود که نتونستم همون موقع بزارمش
,بی ,تو ,تموم ,انتها ,ندارنبغضی , ,ندارنبغضی که ,انتها ندارنبغضی ,که انتها ,هایی که
درباره این سایت